مسافرت معین و مامان و باباش
سلام بچه ها , ما اومدیم تهران , پیش عزیز و آقاجون و خاله ها و عمو حسین و نازنین و محمد امین با قطار اومدیم , اولش که معین کوچولو ترسیده بود و گریه میکرد که با قطار نریم , من قطار دوست دارم ولی نمی خوام با قطار برم و حسابی ترسیده بود و با کلی دنگ و فنگ راضی اش کردم که گریه نکنه بعدش کلی با بابا رضا بازی کرد و تا ساعت 12 شب این ور و اون ور می رفت تا اینکه خوابش گرفت و خلاصه خوابید و تا صبح خوابید و ساعت هفت صبح بیدار شد و عمو حسین اومدن دنبال ما که از ساعت 5 صبح علاف ما بودن که ما هفت و نیم رسیدیم بعدش اومدیم خونه آقاجون و کلی با محمد امین و اسباب بازی های خونه خاله اکرم بازی کرد بعدش نازنین و خاله سمیه اومدن که ...