معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

مسافرت معین و مامان و باباش

سلام بچه ها , ما اومدیم تهران , پیش عزیز و آقاجون و خاله ها و عمو حسین و نازنین و محمد امین با قطار اومدیم , اولش که معین کوچولو ترسیده بود و گریه میکرد که با قطار نریم , من قطار دوست دارم ولی نمی خوام با قطار برم و حسابی ترسیده بود و با کلی دنگ و فنگ راضی اش کردم که گریه نکنه بعدش کلی با بابا رضا بازی کرد و تا ساعت 12 شب  این ور و اون ور می رفت تا اینکه خوابش گرفت و خلاصه خوابید و تا صبح خوابید و ساعت هفت صبح بیدار شد و عمو حسین اومدن دنبال ما که از ساعت 5 صبح علاف ما بودن که ما هفت و نیم رسیدیم بعدش اومدیم خونه آقاجون و کلی با محمد امین و اسباب بازی های خونه خاله اکرم بازی کرد بعدش  نازنین و خاله سمیه اومدن که ...
22 دی 1390

هدیه جشنواره نی نی وبلاگ

    جایزه های جشنواره نی نی وبلاگ رسید معين كوچولو و درساي گلم توي مسابقه ني ني وبلاگ برنده شدن كه من و مامان درسا دو سري از سي دي هاي خاله ستاره رو گرفتيم ، اينم عكسش مباركتون باشه ، انشاا... هميشه توي زندگيتون برنده بشين     ...
17 دی 1390

هدیه های طاهره خانوم و ماجرای اولین برف زمستون

معین کوچولو عاشقه کتابه و هیچ چیز به اندازه کتاب خوشحالش نمی کنه جدیدا طاهره خانوم بهش دو کتاب داده که اونها رو خیلی دوست داره یکی کتاب موش و گربه و یکی دیگه کتاب مار طمع کار , باورتون نمیشه معین یه اخلاق بدی داره اینه که وقتی ناراحت می شه کتاب هاشو که خیلی دوست داره پاره می کنه اگه آب یا چای دم دستش باشه می ریزه , این دو تا کتاب طاهره خانوم رو این قدر دوست داره که وقتی ناراحت میشه سعی میکنه سمتشون نره و کتاب های دیگه اش رو پاره کنه . راستی عمو مهدی و طاهره خانوم خیلی وقت پیش به معین کوچولو چند تا بادکنک  دادن که هنوز اونهارو داره طاهره خانوم و عمو مهدی بهش اسم همه حیوونها رو یاد داده دیگه پنگوئن و کانگورو و زرافه و خیل...
17 دی 1390

مبارکه عزیز دلم دو سال و چهار ماهگیت

  بچه ها کریسمس مبارک   امروز تولد دو سال و چهار ماهگی عزیزدلمه     کارهایی که می کنه و حرفهایی که تا این لحظه می کنه اینه :  میگه به خا رِت : به خاطر تو ما بهش میگیم کبات هاتو بیار اون میگه کبات اشتباهه بگین کتاب حالا بزرگ شده و ایرادهای ما رو میگیره همش می خونه ای وای حسین ما را تشنه کشتن و همش زنجیر می زنه و به آقاجون و باباش یا به عمو حسن میگه برام نوحه بخونید تامن طبل بزنم یا زنجیر بزنم جدیداً آقاجون واسش سنج خریدن , خیلی خوشحاله و همش سنج می زنه جدیداً به کارتونها علاقه مند شده و دوست داره براش کارتون بزاریم ولی من اصلا دوست ندارم طاهره خانوم براش کتاب موش و گربه&nb...
10 دی 1390

يه شعر قشنگ از يكي از عموهاي مهربون

کاش کودکیت شعری ابدی بود                    تاکه هیچگاه دلتنگی برای بهانه هایت نبود ندانی تمام شوقو اشتیاقم برای زندگی          پاسخ دادن به سوال های پی درپی ات بود من دستچین همیشگی خندهایت باشم        نفسهایم تاهست بی آنکه درک کنی به عشق توباشد                                  کاش کودکیت شعری ابدی بود ...
10 دی 1390

مسابقه جشنواره ني ني وبلاگ

به نام آنكه تكيه برنام او غروري است جاودانه   باسلام خدمت همه دوستان ، خانواده معين تصميم گرفتن همگي توي اين جشن بزرگ شركت كنن و هر كدوم يه خلاقيتي توي اين جشنواره نشون بدن ..... كاري كه مامان واسه ني ني وبلاگ كرد اينه :   بعدشم باباجون واسه ني ني وبلاگ از زبون من شعر گفت : ني ني وبلاگ هميشه                          تو دل ما بچه هاست مامان و بابامونو                    &nb...
9 دی 1390

اومدن عمو حسين و مهموني مامان

بالاخره بعداز عمري خانواده بابا بهمون افتخار دادن و امدن خونه ما ، حسابي جاتون خالي بود . عموحسين از بجنورد اومده بود براي همين معين كوچولو به عمو حسين تأكيد كرده بود كه يه شب بياين خونه ما تا من با سامان بازي كنم تا اينكه تصميم گرفتيم سه شنبه همه رو دعوت كنيم تا معين كوچولو هم خوشحال بشه و بال دربياره چشمتون روز بد نبينه آخه هميشه معين ساعت پنج تا هفت مي خوابه ولي متأسفانه روز مهموني هر كاري كردم نخوابيد و كلي مامان و باباش رو اذيت كرد و نمي گذاشت كارهاشون رو انجام بدن ، همش مي گفت بياين دكتر بازي و ... تا اينكه من شام درست مي كردم و معين و باباش مي خواستن جارو كنن هر چي گفتم شما ها برين خريد اونا دوست داشتن به من كمك كنن ولي ...
6 دی 1390

ماجراي شب يلدا و رفتن به بجنورد

سلام دوستان ، حالتون چطوره ، حسابي دلم براتون تنگ شده بود ، ولي بخاطر مشغله كاري نمي تونستم وبلاگ معينم رو آپديت كنم ، ولي به وبلاگ همه تون سر مي زدم مخصوصا به همراه معين كوچولو شب يلدا حسابي خوش گذشت جاتون خالي بود ما دو شب را به عنوان شب يلدا جشن گرفتيم شب اول كه خونه عمه خانوم ( مامان امين آقا ) بوديم خيلي خوب بود همه بودند : آقارضا و طاهره خانوم و ناصر و علي ، دايي حسين و زن دايي ، مريم و مهدي . امين آقا و فاطمه خانوم و محمدجواد . معين و مامان و باباش و عمو حسن كه همه مهمون عمه خانوم شديم معين حسابي با محمدجواد و مريم و علي بهش خوش گذشت جاتون خالي شام چلوكباب كوبيده با كلي آجيل و ميوه و شيريني خورديم و حسابي معين با بچه ...
3 دی 1390
1